هلماهلما، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

♥ღღ♥هلما ♥ღღ♥...

نیمه ی شعبان

سلام دختر گلم  امشب به مناسبت نیمه ی شعبان خونه خاله نیراینا دعوتیم.  من و دختر گلم از ساعت 12 ظهر اومدیم واسه کمک به خاله نیر. دختر خاله و مامان جون و دایی اصغر اینا هم اونجا بودن. ساعت 9 شب بود که همه ی مهمونا اومدن تقریبا 150 نفری می شد : خانم ها طبقه ی بالا بودن و اقایون طبقه ی بالا. همه ی مهمونا از دخمل تعریف می کردن. یه عکسم از دخملم ...
22 خرداد 1393

روز جانباز..

سلام دختر نازم هلما جون ....... امروز ساعت 12 برای سفره ی حضرت ابوالفضل رفته بودیم خونه ی دختر عمو مینا. مولودیه خوندند  و شکلات ریختند همه چش و چالمونو در اوردن.. اونجا همه میگفتن چقد شبیه باباشه .... واییییییییییی بازم. بعدش دایی ابراهیم اومد دنبالمون رفتیم دیدن جهیزیه ی دختر دایی مهسا . بعدش هم واسه روز جانباز شام اومدیم خونه ی خاله نیر اینا واسه عمو سعید کادو تابلوی نقره خریده بودیم ...
12 خرداد 1393

روز دهم تکمیل خوشبختی مون!!!!!!!!

سلام دخمل نازم هلما جون.....   امروز دهمین روز تکمیل شدن خوشبختی مون رو با همه جشن گرفتیم کلی مهمون به خاطر دخملم دعوت کرده بودیم تا همه خوشبختی مون رو ببینن و تو لذت مون شریک شن.. بازم طبق معمول همه میگفتن شبیه باباتی اخه دخمل لپاتو بخلم چرا شبیه من نشدیییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟   اینم چن تا عکس خوشگل از گلم...       ...
5 خرداد 1393

خوف شدن دخملم

سلام بهانه ی قشنگ من برای زندگی جمعه دخملمو از دستگاه اوردیم بیرون دکتر گفته بود: دو روز داخل باشه شنبه بیارینش تا ببینم خوب شده یا نه امروز خاله نیر و محدثه اومدند خونه ی ما که دختر گلمو ببرن دکتر ببینن دخملم خوب شده یا نه بعد از ظهر عمه فاطمه هم اومد خاله نیر و عمه فاطمه تو رو بردن دکتر منم داشتم از حس مادریم با محدثه حرف میزدم دل تو دلم نبود نمی دونم چطور حسمو بنویسم خیلی نگران بودم واییییییییییی اگه اگه .. 10 دقیقه بعد خاله زنگ زد و گفت: دکتر می گه حالش بهتر شده یرقانش از 22  شده 15 که با دارو خوب خوب می شه خدایا شکرت من خودم  1000 تا صلوات مامان بزرگم 1000 تا صلوت خاله هم 14 تا ...
3 خرداد 1393

الهییییییییییییییییییییییییییییییییییی....

  امشب تا صبح نخوابیدم الهی بمیرم چه قدر درد داشتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   اگه خدایی نکرده یه اتفاقی برات بیفته من چی کار میکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     تو این چند روز خیلی بهت وابسته شدم ......                                                                                                               ...
1 خرداد 1393

یرقان .........

سلام دختر گلم ... امروز خاله اومد هلما جونمو برد ازمایش تیروئید : که از پاشنه ی کوچولوی دخمل گلم خون گرفتن خاله می گفت گریه می کردی دکتر به خاله گفته بود که دخمل کوچولوتون یرقان داره باید ببرینش ازمایش .. خاله هلمای گلمو برد ازمایش الهی بگردم خیلی اذیت شدی می گفت یه بار سرنگو فرو کردن به دست چپت خون که نیومده دست راستت .... بعد زن دایی رویا ساعت 4 رفت جوابو گرفت اره  عزیزم یرقان داشتی زن دایی رویا و دایی و عمه فاطمه هلمای منو رو بردن دکتر .. دکتر هم گفت یا باید سری بستری بشه یا یه دستگاه کرایه کنید و تو خونه نگرش دارین میگفت یرقان هلما جونم 22 اگه 25 بود باید خونتو عوض می کردن ما هم  که نمی تونیم تو ر...
31 ارديبهشت 1393

بند ناف

هلما جونم سلام؛ مامانی امروز که چهارمین روز از زندگی قشنگت بود وقتی که با مامان جون داشتیم لباسهای جدید تنت می کردیم دیدیم بند نافت افتاد و من و باباجون  کلی خوشحال شدیم .     ...
30 ارديبهشت 1393